-
pretest.
پنجشنبه 15 تیرماه سال 1391 09:32
خوب نوآموزان عزیز، امروز اولین جلسه از سری کلاس های آموزشی زبان سنگانی پیشرفته رو به روش دکتر مانستر شروع می کنیم... "دکتر خانوم، بچه ها از دینه گرم وسرد شده...کله کله تو فراشا منه، یک دم خفه منه، از صب چپه رفته، پرتو شده، دلش سستی منه، سرش قیژ مره، دمبه سرش سوخ مکشه، دلش گرس گرس مزنه، سینه ش قنج قنج مکنه، خلقش...
-
من از آن روز که در بند تو ام آزادم.
پنجشنبه 15 تیرماه سال 1391 09:31
امشب خیلی خوشحالم... می پرسید چرا...؟! چون طفلکی زلیخا سرش بی کلاه نموند!!!
-
سی سال بعد در چنین روزی.
پنجشنبه 15 تیرماه سال 1391 09:31
سلام امشب تصمیم دارم به دعوت دوست عزیزم "باران" وارد بازی ۳۰ سال بعد بشم... نمی دونم تو این بازی باید اون چیزی که آرزو داری رو بگی یا اونچه که فکر میکنی تحت جبر روزگار میشی... اما اعتقاد دارم آدم بالاخره همون چیزی میشه که عمیقآ بهش فکر میکنه... ۳۰ سال آینده... ساعت 8 صبح از خواب بیدار میشم... صبحونه رو آماده...
-
درددل
پنجشنبه 15 تیرماه سال 1391 09:30
سلام امشب می خوام با شما درددل کنم...از مشکلاتی که در این شغل دارم می دونم که تا بوده همین بوده و تازه برای همه همکارا این مشکلات هست...ولی باید بگم... قبلا" پزشک چقدر در چشم مردم محترم بود...حالا میگن تو وظیفته که هرچی من میگم بنویسی... تو نوکر ملتی... تو هیچی نمیفهمی... اگه سواد داشتی اینجا نمیفرستادنت(!)......
-
"سندرم دام"
پنجشنبه 15 تیرماه سال 1391 09:29
تصمیم دارم یه سندرم جدید که به تازگی در سنگان کشف کردم توضیح بدم و بصورت case report در یک مجله خارجی چاپ کنم... ماجرا از این قراره که روز سوم فروردین شال و کلاه کردم که برم مشهد و کنار جاده ایستادم تا سوار ماشین بشم و برم خواف...یه پژو RD سوارم کرد. یه آقای جوان سنگانی همراه زن ودو بچه اش بودن...بچه کوچیکی که تو بغل...
-
عروسی.
پنجشنبه 15 تیرماه سال 1391 09:28
سلام دیروز از مشهد برگشتم عروسی پسرخاله جان به خوبی برگزار شد، البته اگه مسائل حاشیه ای و خاله زنک بازی های دو طرف نبود بهتر میشد! مادرشوهر بازی خاله مون شروع شد! عروس خیلی زیبا و در عین حال زرنگ و سرزبون دار بود! اما حسابی حرص خاله جان و دخترخاله جان ما رو درآورده بود! پسرخاله هم که هنوز هیچی نشده زن ذلیل شده و حرفای...
-
فال نکو.
پنجشنبه 15 تیرماه سال 1391 09:28
سلام با وجود اینکه سال 88 با یه دعوا به مثابه جنگ جهانی در ولایت سنگان (20هزار نفر به یه نفر!) شروع شد، اتفاقاتی بعد از اون افتاد که حاکی از اینه که سال خوبی رو در پیش دارم! اصولا" من آدمی هستم که فقط به یمن و شگون اعتقاد دارم، نه به نحسی و چشم زخم و اید دست مزخرفات! اتفاقاتی که پیش اومد، هرچند اونقدر کوچیکه که...
-
ساقیا آمدن عید مبارک بادت...
پنجشنبه 15 تیرماه سال 1391 09:27
برخیز که می رود زمستان بگشای در سرای بستان نارنج و بنفشه بر طبق نه منقل بگذار در شبستان... یک بار دیگه هم سال نو شد ولی دل کهنه ما نو نشد! الان تنهائی تو اتاق نشستم. از صبح دو تا مریض داشتم. برای مریض دومی تلفن زدن که : مریض بدحال داریم، زود بیا! من زیاد هول نشدم چون سابقه سایدار و بچه هاش دستمه... یه بار مریضی با...
-
Cyberpsychotic
پنجشنبه 15 تیرماه سال 1391 09:26
سلام به همگی امروز صبح بابای هاشم کوچولو اومده بود درمونگاه، پرسیدم کوچولو چطوره؟! گفت از بیمارستان مرخص شده، حالش بهتره، تب نداره و تازه کلی هم چاق شده! گفتم از من چه خدمتی برمیاد؟! گفت یه آزمایش تب مالت هم برای من بنویسید! ادامه ش نصیحت و آموزش پیشگیری از تب مالت بود که چون دوستان همه عالم هستن ازش فاکتور میگیرم!...
-
آتشکده دل
پنجشنبه 15 تیرماه سال 1391 09:25
امشب چه شبی بود... با بروبچ ماما و بچه های سرایدارمون آتیشی به پا کردیم که دودش به چشم همه مون رفت! ۲ عدد لاستیک ناقابل و چند لیتری نفت... خوش گذشت، ولی فردا باید با صورت حاجی فیروز و بوی ذغال مریض ببینم! حیف که ترقه و فشفشه نداشتیم! اونقدر امشب زردی و سرخی مبادله کردیم که دیگه حال نوشتن از عشق ندارم! پس تا فردا شب یه...
-
ادامه بحث گذشته.
پنجشنبه 15 تیرماه سال 1391 09:24
حرفام کلا" بی سروته بود! ولی خلاصه اینکه تو این چندماهه نتیجه گرفتم که باید دلُ به دریا بزنم و از هر اتفاقی که برام میفته بخندم. حتی اگه سقف آسمون رو سرم خراب بشه! از این روزگار نباید انتظار زیادی داشته باشم. نباید اعتماد کنم و دل ببندم. همه چیز دروغه مگر خلافش ثابت بشه... حتما" میگید خیلی پارانوئید...
-
Flash Back
پنجشنبه 15 تیرماه سال 1391 09:23
از پارسال که فارغ التحصیل شدم احساس میکنم هر روز نگرشم نسبت به زندگی داره تغییر میکنه، درباره مثبت یا منفی بودن این تغییرات مطمئن نیستم، اما احساس میکنم اون چیزائی که یه عمر دنبالشون میدویدم اگه نگم سراب بوده، لااقل ارزش اون همه دوندگی رو نداشته! من همیشه فکر میکردم آدم باید دید باز و فوق العاده روشنی نسبت به مسائل...
-
منُ تنها نذار.
پنجشنبه 15 تیرماه سال 1391 09:23
با عرض سلام علیکم و اینا...! امشب هم مشهد هستم، آخه همکارم دیشب زنگ زد گفت شنبه و یکشنبه رو کشیک میده به شرطی که کشیک 29 اسفندشو من قبول کنم و من چون اصولا" بچه مثبت هستم قبول کردم! راستی عیدتون مبارک باشه! امشب نامزدی "آمنه" جونمه و خیلی خوشحال میباشم، ولی به علت پاره ای مسائل استراتژیک تصمیم گرفتم...
-
تنظیم خانواده
پنجشنبه 15 تیرماه سال 1391 09:22
سلام خوشبختانه به طرز معجزه آسایی رفتن به عروسی پسرخاله درست شد، ولی در عوض معلوم شد که مرکز بهداشت باید در روزهای غیرتعطیل عید هم باز باشه! این یعنی ضدحال! اینجانب از دیروز در مشهد به سر میبرم و امشب به دلایلی شدیدا" دیس فوریک می باشم. فردا ظهر باید به سنگان برگردیم. عیدمان هم فقط در راه مشهد-سنگان و بالعکس سپری...
-
Wright, 2ME
پنجشنبه 15 تیرماه سال 1391 09:21
هاشم یه پسربچه ۵ ساله از روستای "دردوی" هست. اون مبتلا به FC هست، یعنی موقع تب تشنج میکنه. خانواده اش می گفتن اون همیشه تب داره. یه کم عجیب بود... ... دیروز هاشم رو مامانش آورده بود میگفت پاش درد میکنه. گفتم خوب تو سن رشد تا حدودی طبیعیه، ولی برای اطمینان چند تا آزمایش مینویسم. CBC, ESR, CRP,wright, 2ME ......
-
3 فروردین 1388
پنجشنبه 15 تیرماه سال 1391 09:20
امشب قصد نداشتم بنویسم، ولی دوستان منو به سر شوق آوردن! امشب از عید میگم: شب عید و سه روز اول عید در سنگان سیتی کشیک هستم، درحالی که سوم فروردین نامزدی پسرخاله مه و طفلکی خودش زنگ زده و کلی سفارش کرده که بیام... نمیدونم چطوره که ملت اینا رو میبینن و باز آرزو میکنن جای ما پزشکا بودن! هنوز کسی رو پیدا نکردم جای خودم...
-
پارانویا
پنجشنبه 15 تیرماه سال 1391 09:20
بعضیا میگن از وقتی اومدم طرح پارانوئید شدم به کسی اعتماد ندارم از همه متنفرم گوشه گیر شدم شاید علائم پرودرومال اسکیزوفرنی باشه! نمی دونم چرا؟ ولی روز به روز بیشتر از مردم این زمونه میترسم اونقدر دروغ و نیرنگ و ریا دیدم که هر لحظه منتظرم سایـه م از پشت بهم خنجر بزنه!
-
آقای دکتر
پنجشنبه 15 تیرماه سال 1391 09:19
از خاطرات شیرین اینجا اینکه: اولین بار که یه بیماری بهم گفت آقای دکتر نزدیک بود از خنده منفجر بشم! وقتی به دوستم گفتم نزدیک بود اون هم منفجر بشه اما حالا دیگه عادت کردم به این مسئله که بعضی از روستائی ها که از اول دکتر مرد داشتن عادت کردن بگن ''آقای دکتر" !!! ... امروز عصر چند تا مریض داشتم. در حالیکه صد بار...
-
سوزاک
پنجشنبه 15 تیرماه سال 1391 09:18
سلام خبر امروز اینکه همکار قبلیم طرحش تموم شد و فردا میره و یک خانوم دکتر جدید همکارم شد ... امروز می خوام از چندتا خاطرات جالبی که از این دوره دارم واسه تون تعریف کنم: یه شب دیروقت بیدارم کردن. که چی؟ که یه مریض آوردن میگن سوزاک داره! با عصبانیت گفتم : بلا به دور! این موقع شب چطور رنگ آمیزی گرم کردن و دیپلوکوک گرم...
-
A start
پنجشنبه 15 تیرماه سال 1391 09:16
11 روز پیش در یک حادثه ناگوار (امتحان) به مدت 4 ساعت و اندی تشنج کردم (استاتوس اپیلپتیکوس!) و تازه کم کم دارم از فاز پست ایکتال طولانیش خارج میشم... تصمیم گرفتم آدرس وبلاگم رو عوض کنم و چیزای جالبتر بنویسم؛ خاطرات زندگی یا بهتره بگم اسارت در سنگان سیتی ... تو این 9 ماه اونقدر خاطرات تلخ و شیرین جمع کردم که نمیدونم از...