آقای دکتر

از خاطرات شیرین اینجا اینکه:

اولین بار که یه بیماری بهم گفت آقای دکتر نزدیک بود از خنده منفجر بشم!

وقتی به دوستم گفتم نزدیک بود اون هم منفجر بشه

اما حالا دیگه عادت کردم به این مسئله که بعضی از روستائی ها که از اول دکتر مرد داشتن عادت کردن بگن ''آقای دکتر" !!!

...

امروز عصر چند تا مریض داشتم. در حالیکه صد بار گفتیم تو ساعت غیر اداری فقط مریض اورژانس میبینیم یه نفر بجه شو آورده بود که چی؟ که آبله مرغون داره!

می خواستم طبق قرارمون حالشو بگیرم و یه نسخه کشکی بنویسم. اما ادب بیش از حد بابای بچه که اصولا" چیز نایابیه و هر 72 سال یه بار یه ارباب رجوع باادب گیرمون میاد باعث شد طبق معمول برخلاف قرارمون محترمانه رفتار کنم و یه نسخه خوب بنویسم! 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد