ساقیا آمدن عید مبارک بادت...

برخیز که می رود زمستان                                           بگشای در سرای بستان

نارنج و بنفشه بر طبق نه                                            منقل بگذار در شبستان...

 

یک بار دیگه هم سال نو شد

ولی دل کهنه ما نو نشد!

 

الان تنهائی تو اتاق نشستم. از صبح دو تا مریض داشتم.

برای مریض دومی تلفن زدن که : مریض بدحال داریم، زود بیا!

من زیاد هول نشدم چون سابقه سایدار و بچه هاش دستمه...

یه بار مریضی با گاستروآنتریت ساده (اسهال و استفراغ) رو گفتن اورژانسیه!

دیگه عادت کردم...

این دفعه وقتی رفتم دیدم یه آقای جوونی سرش رو با دستمال بسته و ناله میکنه...

ناپرهیزی کردم و گفتم رو تخت بخواب معاینه ات کنم!

گردنش کمی خشک بود و نمی تونست چونه اش رو به سینه اش بچسبونه...

گفتم کارمون دراومد... دم سال تحویل باید مریض ارجاع بدیم به بیمارستان!

گفتم باید بره بیمارستان، گفتن نمیشه نره؟! مهمون داریم!

گفتم ممکنه مننژیت باشه! تو اصلا" میدونی مننژیت چیه؟!

مریضه گفت همراهیش بره بیرون، بعد یواشکی گفت :  

قرص سیلدنافیل  (Viagra) خوردم !!!

دلم می خواست بگم : مرگ می خوردی مریض اورژانسی!!!

اینم از لحظات پایانی سال 78 و طبق معمول نثار فحش آبدار (البته تو دلم) به مریض!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد